گفتاردوم- ابعاد نگرش :
هر يک از عناصر نگرش (عناصر شناختي ، عنصر عاطفي و عنصر رفتاري)خود داراي دو بعد هستند يکي نيرومندي يا شدت وديگري در جه پيچيدگي ، چنانچه مي دانيم يک نگرش مي تواند به صورت مخالف با مطالبي باشد يا به صورت موافق با آن ؛ اما اين فقط جهت نگرش را نشان مي دهد و غالباً ضروري است که ما درجه ي موافقت يا مخالفت با يک موضوع را نيز بدانيم ، بنا براين ،نيرومندي يا شدت ،ترکيب جهت و نيرومندي نگرش نسبت به هر يک از عناصر ذکر شده است؛مثلاًدر مورد عنصر شناختي ،ممکن است شخص با موضوعي کاملاًموافق باشد و آن را خوب صرف بداند يا با آن کاملاًمخالف بوده و آن را بد مطلق بپندارد . در مورد عنصر عاطفي نيز شخص ممکن است عاطفه اي کاملا ًمثبت يا کاملاً منفي نسبت به موضوع نگرش داشته باشد و بنابرين ، نسبت به آن محبت نامشروط يا نفرت بدون قيد و شرط بورزد . در مورد عنصر آمادگي براي رفتار نيز به همين ترتيب است. ممکن است کسي آماده ي حمايت بي قيد و شرط از موضوع نگرش باشد يا اينکه آماده ي هرگونه حمله به آن تا حد نابودي آن باشد .
گفتار سوم- شکل گيري نگرشها
برخي از محققان همچون (کرچ ،کراچفيلد ، و بالاچي)عوامل تکوين نگرش هار ا چهار عامل دانسته اندکه عبارتند از1- آنچه که نيازهاي شخص ر برآورده مي کند 2- کسب اطلاعات در باره موضوع يا شي يا فرد خاص 3- تعلق گروهي 4- عامل شخصيت فرد
در روانشناسي اجتماعي هر چند تا کيد اصلي بر فرايند تغيير نگرش ها پس از شکل گيري آنها بوده استبا وجود اين ،لزوم مطالعه ي چگونگي شکل گيري آنها نيز امري انکار ناپذير است. در اينجا ما عواملي را که در شکل گيري نگرشها مؤثرند به اختصار مورد بررسي قرار مي دهيم .
مي توان گفت که شکل گيري نگرش مقدمتاً به صورت يک فرايند يادگيري آغاز مي شود ، شخص در معرض اطلاعات و تجربه هاي مربوط به يک شي ء يا موضوع خاص قرار مي گيرد و براثر فرايندهاي تقويت و تقليد نگرشي نسبت به آن شيء يا موضوع پيدا مي کند. اما وقتي که نگرش شکل گرفت ، اصل ثبات شناختي اهميتي افزايشي پيدا مي کند؛ يعني فرد ديگر حالتي منفعل نخواهد داشت ، او اطلاعات تازه رسيده را برحسب آنچه که قبلاً آموخته است ، تفسير و تعبير مي کند. در اين راستا ، او اطلاعات ناهمساز را رد يا تحريف مي کند و اطلاعات همساز را به آساني مي پذيرد . ظاهراً اين يک فرايند مداوم و دائمي است و نگرشها حتي آنهايي که زماني طولاني از شکل گرفتن آنها گذشته است همواره در معرض اطلاعاتي براي تغيير قرار دارند ، اگر چه برخي از نگرشها را مي توان به آساني تغيير داد ،اما در عمل بعضي از انواع نگرشها که خوب مستقر شده باشند در مقابل تغيير به شدت مقاوم اند.1
گفتار چهارم: تغيير نگرش ها:
در رابطه با تغيير نگرشها و افکار دو ديدگاه عمده وجود دارد ، تغيير ناموفق (معکوس)
و تغيير موافق با هم جهت .
1-1تغيير ناموافق يا معکوس :
زماني که تغيير نگرشها از مثبت به منفي و يا از منفي به مثبت باشد تغيير نگرش معکوس رخ مي دهد ، که در اين شيوه سعي وتلاش اين است که بازخوردها و نگرشها را درجهت مخالف تغيير دهند.
2-1 : تغيير موافق يا هم جهت :
زماني که جهت تغيير با جهت بازخوردها و نگرشها همسو باشد تغيير موافق رخ مي دهد ، بدين صورت که نگرش منفي را نسبت به کسي يا چيزي در جهت منفي افزايش دهيم و يا نگرش مثبت را در جهت مثبت آن تقويت کنيم.به طور کلي تغيير پذيري نگرشها تابع برخي از متغيرها و مشخصه هائي است که آنها را از يکديگر متمايز مي سازد کرچ و کراچفيلد در کتابشان به عواملي اشاره مي کنند که در تغيير پذيري نگرشها مؤثرند ، از جمله اين موارد : ميزان افراطي بودن نگرشها ، تکثر يا سادگي ساختار و تجانس دروني ميان اجزاي سازنده ي نگرشها ،که در اين قسمت به طور مختصر و موجز به هريک از اين عوامل مي پردازيم.
- ميزان افراطي بودن نگرشها به اين امر اشاره دارد که هرچه نگرشها از شدت و درجه افراطي تري برخوردار باشند کمتر در معرض دگرگوني و تغيير قرار مي گيرند. زيرا نگرشهاي افراطي با اعتماد و شدت بيشتري مورد قبول شخص مي باشند.
- تکثر(plural) يا سادگي نيز از ديگر مواردي است که در تغيير نگرشها سهم عمده اي دارد ، به طوري که طبق نظر کرچ و کراچفيلد نگرش ساده بيشتر در معرض تغيير ناموافق است تا نگرشي که داراي ساخت متکثر و چند وجهي مي باشد.
- تجانس (homogeneity) نيز از ديگر مولفه هايي است که در امر تغيير نگرشها مد نظر روانشناسان اجتماعي بوده ، منظور از تجانس اين است که ميان اجزاء سه گانه نگرشها (احساسي ، شناختي ورفتاري ) تمايل به همشکلي و همگوني وجود داشته باشد،اين اجزاء يکديگر را تأييد نمايند و برعکس اين قضيه عدم تجانس است که اجزاء با هم ناهماهنگ بوده ، بنابراين به راحتي ممکن است در جهت تجانس بيشتر حرکت کنند،اين امر بخصوص در رابطه با تغيير موافق صدق مي کند. اين مؤلفه در قالب نظريه ناهمسازي شناختي”ابيلسون” و “روزنبرگ” نيز قابل تبيين مي باشد ، اين دو معتقدند که نگرشها و اعتقادات از منطقي رواني تبعيت مي کنند ، که برمبناي اين منطق ، باورها و نگرشها به گونه اي تغيير مي يابد که از نظر روانشناختي هماهنگ باشند ، به عنوان مثال اگر ما بدانيم که سيگار کشيدن مضر بوده و موجب ايجاد سرطان ريه مي شود،اما باز به کشيدن سيگار ادامه دهيم باور و نگرش ما با رفتارمان ناهماهنگ است ، لذا به طور کلي فرد هماهنگي را زماني تجربه مي کند که درگير رفتارهايي مغاير با نظراتش نشود .1[1]
مبحث سوم :مفهوم سبک زندگي :
سبک زندگي يکي از مفاهيمي است که در متون مختلف اجتماعي – اقتصادي و فرهنگي کاربرد فراواني دارد اين مفهوم قدمتي کمتر از يک قرن دارد و آن را محصول مدرنيته مي دانند بنابراين مفهوم سبک زندگي در جامعه سنتي جايگاهي ندارد، زيرا در اين دوره تجانس و هم شکلي در شيوه زندگي کردن امکان بروز تمايز را نمي دهد. در جامعه مدرن که تنوع و تکثر کالا و آزادي فردي در مصرف از ويژگي هاي آن است سبک زندگي متنوع امکان بروز پيدا مي کند
شيوه ي زندگي قشر ها ،طبقات و گروههاي اجتماعي مختلف را در جامعه سبک زندگي مي نامند.هر يک از قشرها ي اجتماعي سبک زندگي ويژه با رويکرد ها و باورداشت ها ي خاص خود را دارند . سبک زندگي ، کارهاي روزمره ، عادات لباس پوشيدن ، خوردن ، شيوه روبرو شدن با ديگران ،گذران اوقات فراغت وبه طور کلي چگونگي انتخاب هاي افراد را در بر مي گيرد.
- اخلاقی پور، منصور، بررسی نگرش بوميان نسبت به غير بوميان و تأثيرآن بر ميزان مشارکت اجتماعی در شهر بندرعباس،ص54 ،1379